گفتمان تولید الگو باید بر فقیهان حاکم شود
اصول
فقه از نظر جنس مسائل، حجم مسائل و... هنوز دفتر اوّلش نوشته شده و دفتر
دوم و سومش مانده که باید نوشته بشود؛ چون تمام اصول فقه موجود ما وظیفه
فهمنده نثر را میگوید که مجتهد باشد، درحالیکه ما اگر خواسته باشیم به
اصولی برسیم که تمام حلقههای مفقوده را جواب بدهد، فقه آن حتی میتواند
سیستم تولید کند. حال باید دفتر دومش نوشته شود که وظیفه مبیّنان شریعت
چیست؟
فقه و عینیات خارج
فقه دانش کشف شریعت است که خود بخشی از دین است؛ یعنی همان اعتباراتی که خداوند به عنوان قانون جعل فرموده و در لوح محفوظ مشخص است. شریعت معصوم است و خطا در آن راه پیدا نمیکند. اختلاف و تعدّد هم ندارد؛ امّا بین ما و شریعت دانشی واسطه میشود به نام فقه. فقه عهدهدار کشف آن شریعت است؛ لذا فقه میشود کاشف و شریعت میشود مکشوف. البته گاهی وقتها فقه به واقع راه پیدا نمیکند، در نتیجه شریعت واقعی مکشوف نمیشود، لکن برای مکلّف عذر درست میشود. به همین خاطر میگویند گزارههای فقهی یا منجّز واقع است یا معذّر؛ یعنی موجب عذر میشود. فقه بیشتر از این رسالت ندارد؛ یعنی بیشتر از کشف شریعت یا تحصیل عذر.
امّا اینکه فقیه که عهدهدار استنباط احکام است، بماهو فقیه، به وصف اینکه فقیه است، بخواهد دین را در خارج عینیت بدهد و محقّق کند، این دیگر جزء فقه نیست. رسالت فقه با کشف شریعت یا تحصیل عذر تمام میشود، ولی از آنجا که فقه همه پدیدههای اطراف انسان را مطمح نظر قرار میدهد و حکمش را بیان میکند، این مسئله را هم که آیا ما انسانها از جمله ما فقها، وظیفه داریم که دین را در خارج عینیت بدهیم یا ندهیم، باز فقه جواب میدهد. پس فقه بما هو فقه رسالتش تحقیق دین نیست، ولی اگر از آن سؤال کنیم که تحقیق دین وظیفه ما هست یا نیست، جواب میدهد و مسلّم جوابش هم به اثبات میگوید بله، وظیفه شماست چه به عنوان یک شهروند معمولی، چه به عنوان یک فرهیخته، چه به عنوان فقیه و چه به عنوان حاکم. فقه میگوید همه موظفاند از باب اقامه معروف و از باب تحقّق دادن به خواست و غرض خداوند در خارج، تلاش کنند تا الگویی بر اساس شریعت ارائه بشود و دین در خارج عینیت پیدا کند. بله از این باب که یکی از این گزارهها را باید همین گزاره تحقیق دین قرار بدهیم، فقه جواب میدهد.
ظرفیت فقه برای مدلسازی
اما آیا فقه توان و ظرفیت تولید مدل و الگوی کلان را دارد یا ندارد؟ طبیعتاً مخاطبان انتظار دارند که قدری سؤال شکافته بشود که اصلاً تولید مدل و الگوی کلان یعنی چه؟ ممکن است منظور از مدل و الگوی کلان «سیستم و نظام» باشد. واژهای که برای اهل فن، شناختهشدهتر از واژه مدل و الگوست. حال سؤال این است که آیا فقه، به طور اتمیک و مثل جزائر از هم بریده، مسائلی را کنار هم میگذارد تا نظام بسازد؟ فرض کنید در مباحث اقتصادی هزار یا دوهزار گزاره اقتصادی در فقه تولید میشود و اینجا فقه دیگر تمام میشود؛ یعنی دنبال ارائه یک سیستم، یک نظام که مثل بند تسبیح که اینها را به هم وصل کند، نیست. ممکن است مراد از مدل و الگوی کلان همین باشد، ولی ممکن است نه، منظور از مدل و الگو، ساختار و شکل باشد. گاهی وقتی مدل را در کنار سیستم میآورند، اینجور است؛ یعنی میگویند سیستم نظام است، درحالیکه مدل اجرای سیستم است. فرض کنید ما میگوییم در اسلام سیستم دموکراسی حاکم است؛ یعنی رأی مردم. این را یک سیستم حساب میکنیم؛ اما حالا این سیستم با چه قالبی، با چه مدلی اجرا بشود، ممکن است چند شکل داشته باشد: مردم مستقیماً انتخاب کنند، مردم نخبگان را انتخاب کنند تا نخبگان حاکمان را انتخاب کنند و... . اینها در واقع مدل است برای اجرای سیستم. حالا فرق نمیکند، چه مراد از مدل و الگوی کلان سیستم و نظام باشد، چه ساختار و شکل به اصطلاح آن سیستم باشد.
پس باید بگوییم در اینجا کدام فقه، مدّ نظر است که توان و ظرفیت مدلسازی دارد؟ اگر منظور از فقه رویههای فقهی رایج فقیهان باشد، شاید قدری تأمل کنیم و بگوییم با این رویههای معمول و متداول کمتر میشود مدل و الگو تولید کرد، آن هم الگوی کلان. شاید بتوان گفت ظرفیت آن را دارد، ولی اگر مراد از فقه رویههای فقهی نباشد، بلکه آن تراثی که ما در قالب اصول فقه، خود فقه و علوم پیرافقه، مثل علوم حدیث، رجال، تفسیر بالفعل داریم باشد، باید بگویم بله، جواب مثبت است. ما معتقدیم اگر به ظرفیتهای نهفته شده در اصول فقه یا به تعبیری در فقه و علوم پیرافقه توجه کنیم، میتوانیم از آن سیستم و نظام استنباط کنیم؛ آن هم چه کلاننظام، چه خردهنظام. چنانکه میتوانیم انتظار دریافت مدل و الگو (منظورم همان ساختار سیستم، ساختارهای سیستم و شکلهای اجرای سیستم است) از چنین فقهی داشته باشیم.
تغییر در روش اجتهاد معطوف به الگو
اما پرسش این است که روش اجتهاد کنونی برای رسیدن به الگو باید چه تغییر و تحولاتی در خود ببیند؟ البته پاسخ به این سؤال بسیار تابع سلیقه جوابدهنده است. من انتظار ندارم که جواب من را هر که میخواند تأیید و تحسین بکند، ممکن است بعضیها تحسین کنند، بعضیها عصبانی شوند، ولی به هر حال من نظر خودم را عرض میکنم. تغییراتی که من فکر میکنم، باید مدل امروزی اجتهاد به خود ببیند تا بتواند الگویی را ارائه بدهد، چیست؟ (یا با این ادبیات که من به کار بردم، سیستم و نظام ارائه بدهد تا پاسخگوی حوادث واقعه باشد و از آن طرف از هنجارهای شناخته شده اجتهاد هم فاصله نگیرد) از آنجا که دو مطلب باید در اجتهاد مراعات بشود: یکی به تعبیر مرحوم امام فقه جواهری باشد، فقه منضبط، فنی، با حفظ همه هنجارهای شناختهشده اجتهاد و از آن طرف فقه پاسخگو به حوادث واقعه به تعبیر حجت مطلق عصر امام زمان(عج). اوّلین تغییری که ما باید بدهیم، در اصول فقه است. منظورم از تغییر در اصول فقه این نیست که اصول فقه را لاغر کنیم، بلکه معتقدم باید مسائل زیادی در اصول فقه موجود بیاید. البته ممکن است حجم مباحث مربوط به بعضی از مسائلی که الآن مطرح است، کم بشود، نه اینکه مسئله از بین برود یا از حواشی زده بشود، ولی باید مسائل زیادی را به اصول فقهمان اضافه کنیم و این سؤال را جواب بدهیم که آیا اصول فقه موجود میتواند فقهی نظاممند ارائه بدهد؟ یا باید متناسب با این هدف اصول فقه را ترمیم کرد و بسط داد. من در جاهای مختلف گفتهام که کمبود اصول فقه موجود چیست و چه باید به آن اضافه بشود؟
اما نکته دوم، ایجاد گفتمان رسیدن به الگو در فقیهی است که میخواهد استنباط کند. شما ممکن است یک اصول فقه جامع و کامل به یک فقیه بدهید، ولی اگر او گفتمان تولید الگو را از این مجموعه نداشته باشد، فقیه نمیتواند استفاده و استنباط کند. مثل یک آیه قرآن که اگر به یک نفر عامی بدهید، یکجور برداشت میکند و اگر به یک عالم بدهید، یکجور دیگر. حال اگر همان آیه را به امام صادق(ع) بدهیم، برداشت روشن دیگری خواهند داشت؛ بنابراین وقتی ابزار را تهیه کردیم، باید گفتمانش را هم داشته باشیم. فقیه ما باید بتواند از این تراث دریافت الگو داشته باشد. باید گفتمان فقیه، گفتمانی باشد که دنبال دریافت الگو باشد. در واقع باید تغییری هم در خود شخصی که میخواهد استنباط بکند، ایجاد شود.
مورد سوم، استفاده از ظرفیتهای همین اصول فقه موجود است. ما فقط نباید برویم دنبال اینکه باید اصول فقه موجود را بسط داد. گاهی وقتها از ظرفیتهای همین اصول فقه موجود استفاده نمیشود. سه کتابی که من نوشتهام؛ یعنی «فقه و عقل»، «فقه و مصلحت» و «فقه و عرف»، برای اثبات همین است که از ظرفیت اصول فقه موجود در بخش منابع تا کجا میشود استفاده کرد. ما از ظرفیتهای همین اصولی هم که داریم، استفاده نکردیم.
استفاده از پتانسیل موجود به روش فقاهت برمیگردد. به عنوان مثال، فقیهی داریم که میگوید عقل منبع اجتهاد و از اسناد چهارگانه است. «کلّ ما حکم به العقل، حکم به الشرع»، ولی میگوید این یک مورد هم ندارد، درحالیکه یک فقیه دیگر برای همین گزاره، دهها مورد و نمونه ارائه میدهد. فقیهی هست که میگوید عرف مطلقاً حجت نیست و باید حذف بشود. فقیه دیگری میگوید خیلی وقتها همین عرف را با پیشینهکاوی، پسینهکاوی، واکاوی، میتوانیم به منبع برسانیم.
مورد چهارم ورود به درون فقه است. این دیگر به خود عملیات فقه برمیگردد که فقیه با آن بسط اصول، با آن گفتمان، با آن ظرفیت، وارد فقه شده و مشغول بشود؛ یعنی پس از اینکه ما اصول فقه را بسط دادیم، گفتمان فقیه ایجاد شد، استفاده از ظرفیتهای اصول فقه موجود انجام گرفت، فقهایی باید با این سنخ ظرفیت وارد فقه بشوند و آرام آرام مسائل را مورد به مورد، از عبادات شروع کنند تا دیات. البته اگر چنین پدیدهای رخ بدهد، مسلماً راحت میتوانیم به الگو برسیم. البته آنچه گفتیم، در واقع چیزی فراتر از تغییر و تحولات اجتهاد کنونی شد.
این را هم عرض کنم که گاهی حرف خطرناکی درباره اجتهاد از سوی کسانی که واقعاً من در این 40، 50 سال عمرم نفهمیدم که اصلاً تخصص آنان چیست و در چه زمینهای تحصیلات کردند، زده میشود. آنها میگویند باید سیستم اجتهاد را به هم بزنیم و اجتهاد در فروع کافی نیست، باید در خود اجتهاد اجتهاد کرد. من این را نمیخواهم بگویم و از این پرهیز میکنم. چون یکی از عزیزترین و فخیمترین مدلهایی که ما داریم، همین اجتهاد موجود است. منتهی باید آن را ترمیم کرد و اگر نقایصی دارد، برطرف کرد.
چگونگی ورود اصول فقه به مدلسازی
اصول فقه یک دانش بومی اسلامی است؛ یعنی دانشی که آن را از هیچجا عاریه نگرفتهایم. شما نگاه کنید، فلسفه، ولو از 200 مسئله رسیده به 700 مسئله، ولی از یونان آمده است. منطق دانشی اسلامی نیست. حتی صرف و نحو، ولو مبتکر آن امیرالمؤمنین(ع) در آن جملهای که به ابوالاسود فرمودند، باشند و بسیاری از نحات ما هم از مسلمانان بودند، ولی یک دانش اسلامی دینی نیست. تنها دانشی که بومی است و برای خدمت به فقه اسلام به وجود آمده، اصول فقه است.
از سوی دیگر اصول فقه ما، اصول فهم و اندیشه دینی است. اصول صحیح دریافت از متون است. با این همه من فکر میکنم، اصول فقه از نظر جنس مسائل، حجم مسائل و... هنوز دفتر اوّلش نوشته شده و دفتر دوم و سومش مانده که باید نوشته بشود؛ چون تمام اصول فقه موجود ما وظیفه فهمنده نثر را میگوید که مجتهد باشد، درحالیکه ما اگر خواسته باشیم به اصولی برسیم که تمام حلقههای مفقوده را جواب بدهد، فقه آن حتی میتواند سیستم تولید کند. حال باید دفتر دومش نوشته شود که وظیفه مبیّنان شریعت چیست؟ منظورم از مبیّنان شریعت، یعنی خداوند، پیامبر و حضرات معصومین(ع) یا بعضی از مسائل عمده مثلاً روششناسی، متدولوژی اجتهاد از آن در بیاید. ما چه روشهایی داریم در فقه؟ جسته و گریخته بحثهایی را میبینیم؛ امّا یک بحث منسجم و مرتّب وجود ندارد. خیلیها با همین بحث سیستم و نظام و اصلاً با این کلمه مخالفاند و میگویند اگر ما به همان نحو اتمیک مسائل را استنباط کنیم، بهطور اتوماتیک به سیستم میرسیم و لذا نیاز نیست که مثلاً یک بار استنباط اتمیک مسائل را داشته باشیم و بار دیگر با نگاه مجموعی و... . واقعاً دلیل دارند و دلیل محکمی هم دارند. اینطور نیست که بیخبر از وقایع باشند.
اصول فقه باید این مباحث را در خود بیاورد؛ بحثهایی مانند گستره و مقاصد شریعت، تبعیت احکام از مصالح و مفاسد و امکان فهم آن، استنباط اول، استنباط ثانوی و... . من اینها را در کتابهای خودم توضیح دادهام. اینها هر کدام باید به عنوان مسئلهای مهم در اصول فقه قرار بگیرد. البته اگر دانش اصول فقه، خودش را تکان داد و رویش کرد، میتواند ورود پیدا کند و الگوی خوبی ارائه دهد.
منبع: دینآنلاین به نقل از گفتمان الگو